مداد رنگی

اینجا روزهای رنگارنگم رو ثبت می کنم...

مداد رنگی

اینجا روزهای رنگارنگم رو ثبت می کنم...

سیزده



اون اتفاق افتاد. نه اون جوری که من می خواستم. اما به هر حال افتاد. خوشحال نیستم و بهش نمی بالم. اما از تجربه اش هم ناراحت نیستم. حس جدید و غریبی رو دارم تجربه می کنم. درست یا غلطش رو نمی دونم.

یکم که به زندگیم از پنج سال پیش تا الان نگاه می کنم می بینم اوووووووووه! چقدر تغییر.

ذهنم خیلی مغشوشه. از نوشتنم معلومه. می نویسم بلکه یه نظمی گرفت ذهنم.

خواهرم توی وبلاگش نوشته علت اینکه مامانم نمی ره پیشش اینه که به من ویزا نمی دهند و نمی تونه منو تنها بذاره ایران و بره. دلیلشم اینه که می ترسه من و دوست پسرم خونه خالی گیر بیاریم و...  خب نمی تونم بگم از دستش ناراحت نیستم. اصلا جدیداً بعضی حرفاش خیلی آزار دهنده شده برام. شاید خیلی دلتنگ شده. منم دلتنگشم. نمی دونم.



نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد