مداد رنگی

اینجا روزهای رنگارنگم رو ثبت می کنم...

مداد رنگی

اینجا روزهای رنگارنگم رو ثبت می کنم...

چهل و دو


سه سال و نیمه که با هم هستیم اما من هیچوقت اینجوری نبودم. دارم نگران خودم میشم. از اینکه عاشق کسی باشم خوشم نمیاد. حالا اسمش خودخواهیه یا هر چیز دیگه ای. هر بار یه اتفاقی می افته که می فهمم دوستش دارم تا دو روز عصبی می شم از دست خودم. یه ترسی وجودمو می گیره. همیشه تو این سه سال و نیم، گذاشته ام اون عاشق تر باشه تا من. این روزا باز ترس از عاشقش بودن داره اذیتم می کنه.

دیروز با هم بیرون بودیم. پوست گوشه ی لبم خشکه زده بود. گفت چرا کرم نزدی؟ گفتم زدم. گفت خب بیشتر می زدی. به شوخی هم بهم گفت شلخته. قبلنا همچین مواردی عین خیالمم نبود. فوقش حواسم بیشتر به خشکه های پوستم بود. اما الان که سر کارم و منتظرشم بیاد دنبالم، هر ۲ دقیقه دارم گوشه ی لبم رو توی آینه چک می کنم که خشکه نداشته باشه. این خیلی خیلی برام ترسناکه. ترسناک نیست؟


نظرات 3 + ارسال نظر
هلن دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:22 ب.ظ

مواظب خودت باش عشق برات دام پهن کرده..

دخمله و پسره دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:38 ب.ظ http://www.pesareodokhmale.blogfa.com

دخمله : سلام عسلم مزسی که این همه زحمت کشیدی و ارشیو م و خوندی.. من و پسری.. هر دو عاشق ااهنگای ابی هستیم و باهاش یه دنیا خاطره داریم..اره قربونت برم. مراقب باش.. داری عاشق میشیا.. ترسناکه.. در عین شیرینی..

دخترک جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:10 ق.ظ http://yadam-hast.blogfa

آره یکم ترسناکه، منم از این مسئله می ترسم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد