یک.
بخش زیادی از سرخوشی ام رو طی پیاده روی توی هوای بهاری دوباره به دست آوردم. بهار، خداییش خیلی مَرده!
دو.
هر بار میام زیادی عاشقش بشم یه دعوا می شه و احساسم زیادی زیاد نمیشه. نگرانیم الکی بود!
سه.
امروز عشق بازی دوتا گنجشک رو روی میله ی پشت پنجره از فاصله ی یه متری دیدم. خجالت هم نمی کشیدن. فکر اینم نمی کردن که منِ طفلی بوی فرندم چند کیلومتری ازم دوره و ممکنه یه وقت دلم بخواد!
چهار.
فعلاً همینا دیگه!
من که از بارونای بهار حالم به هم می خوره
دخمله : عشقم رفت..
دخمله : من قربونه تو برم اینقدر مهربونی.. مرسی نانازم.. مرسی که تنهام نمیزاری..
دخمله : اااا کامنتم کو..؟ عزیز دلم یه عالم میسی میای پیشم و تنهام نمیزاری.. میسی نانازم..