مداد رنگی

اینجا روزهای رنگارنگم رو ثبت می کنم...

مداد رنگی

اینجا روزهای رنگارنگم رو ثبت می کنم...

چهل


مسواکم رو زدم. میام توی اتاقم که بخوابم. کلافه ام. معلوم نیست چمه. اون ته مَه های گلوم بغضه. می رم جلوی کتابخونه ام وایمیسم دنبال یه کتاب می گردم که یکمی بخونم تا آرومم کنه. دستم هم می ره سمت چند تاشون. اما نه. حوصله ی هیچکدوم رو ندارم. حتی حوصله ی اونهایی رو که توی گه ترین شرایط با خوندن چند خطشون حالم از گهی در میومده یا حداقل بهتر می شده. به خودم می گم چی می خوای تو؟ بغضم شدید تر می شه از رفتار خشنم با خودم! می رم هندزفری گوشیم رو میارم که یه آهنگ گوش بدم حالم بهتر شه. نه. گوش نمی دم. اینجوری بهتر نمی شه. می دونم. گوشیم رو برمیدارم بهت اس ام اس میدم:

- یه کاری ازت بخوام برام انجام میدی؟

+ اوهووووووم.

- بهم زنگ بزن واسم یه شعر بخون.

 

زنگ می زنی و می خونی. قبل از اینکه بخونی هم می دونستم چی می خونی...


+به من نگاه کن...واسه ی یه لحظه...نگات به صد تا...آسمون می ارزه...


می خونی. صدات یهو آرومم می کنه. خیلی آروم. یه قطره اشک سر می خوره روی لپ راستم و از کنار گوشم رد می شه و می ریزه روی بالش. آرومِ آروم می خوابم.


پ.ن. اگه بهت بگم که دیشب قبل از خواب عکست رو توی گوشیم آوردم. زوم کردم روی لبهات. لبهات رو توی عکس بوسیدم. بعد زوم رو بردم عقبتر. گونه هات رو بوسیدم. بعد با نوک انگشتم موهات رو توی عکس نوازش کردم، باورت میشه؟ من باورم نمیشه که دیشب اینکارا رو کردم...




سی و نه


تکه ای از دلم را جایی جا گذاشته ام. توی این شرایط کنونی ام، تلفیقی است از حسِ خوب و حسِ بد.


سی و هشت


مدتهای مدیدی از وقتی که برمی گشتم و صد بار یه اس ام اس رو توی گوشیم می خوندم و ذوق می کردم، می گذره. امروز، خیلی احمقانه، هر پنج دقیقه یکبار، یه اس ام اس ساده رو می خوندم. هر بار با نیشِ باز، تا بنا گوش!


پ.ن. این سالِ جدید انگار، توشه ها برای زندگیم داره میاره.


سی و هفت


اگر یک روز بروی

یا بروم

این همه آهنگ را که همه نُت هایشان خاطرات من و تو را می خوانند، کداممان گوش خواهیم داد؟

کاش دیگر روی آهنگی خاطره حک نکنیم

از ترس آن روز...


سی و شش


وقتی وبلاگت بی رونق باشه،

نوشته هات جالب نباشه،

فکر کنی حتی تو دنیای مجازی هم واسه کسی مهم نیستی،

اونوقت تو اوج غصه ببینی کسایی که نمی شناسنت میان می گن واست دعا می کنیم،

اون موقع وقتیه که می فهمی دنیا همچینم جای بدی نیست.


مرسی از همه تون. لب همه تون همیشه خندون.


پ.ن. تصمیم گرفتم بیام سر فرصت با جزییات جریان رو بنویسم!