یادم نیست قبل از عشق/بازی بود یا بعد از عشق/بازی
یادمه توی اتاق تهیِ خونه قبلیشون، روی زمین، کنار هم دراز کشیده بودیم
اینکه چرا توی اتاق خودش و روی تختش نبودیم رو هم یادم نیست
یادمه دلم خیلی گرفته بود
اینکه از چی گرفته بود رو هم یادم نیست
فقط یادمه هر دو ل.خ.ت همدیگه رو بغل کردیم و من تمام اشکهام رو روی بدن برهنه اش ریختم
همه ی همه ی اشکهام رو ریختم
انقدر که دیگه اشکی نمونده بود
و اون وقت ها یادمه که وقتی گریه می کردم هول می کرد و یه جور صمیمانه و بامزه ای سعی می کرد گریه ام رو متوقف کنه
انگار می ترسید این اشکها هیچوقت بند نیان.
فقط یهو یاد این خاطره افتادم و دلم عجیب هوای یکی از اون روزها رو کرد.
سلام
اگه خواستید افتخار بدید حتما سری بزنید
FARSIS.blogsky.com
سلام سال نومبارک.توصیفتی عالی بود!
سلام مداد رنگی جان
باعث افتخاره که قدم مبارکتون رو توی وب ما گذاشتید
نوشته هاتون خیلی دوست داشتنی ودلنشین با یه غم دلنشین که توی همشونه حتما بخاطر اینه که از ذهن و قلم خودتونه بر عکس من که همه شون کپیه
ببخشید بدون اجازه لینکتون کردم.
امیدوارم لب همیشه خندون باشه .
لطف کردی به وبلاکم سرزدی!
خیلی قشنگ وصفش کردی ...
سلام....خوشحالم که الان اینجام...این اولین باره که میخونمت...
لحظه هاتو زیبا نوشتی...