مداد رنگی

اینجا روزهای رنگارنگم رو ثبت می کنم...

مداد رنگی

اینجا روزهای رنگارنگم رو ثبت می کنم...

سی و یک


از اونجاییکه  تفریحات ما جوونا توی این مملکت خیلی متنوع و زیاده(!)، یه سرزمین عجایب نزدیک و در دسترس ما بود که با بولینگش خیلی حال می کردیم و هر از گاهی با بوی فرند جان و دوستان می رفتیم و به این تفریح می پرداختیم. البته خب جوونیم و نا آگاه و به خاطر همین نادونیمون، ما دختر ها به جای اینکه عفتمون رو حفظ کنیم و وایسیم آقایون رو در حال بازی تماشا کنیم، همراهشون بازی می کردیم و دامن عفتمون رو لکه دار می کردیم. امروز خبرش رو خوندم که بازی برای خانم ها ممنوع شده و بسی غصه دار شدم و یه اس ام اس خیلی غمگینانه به بوی فرن جان دادم. اون هم جواب داد که آره، خوندم، الکیه و به زودی می ریم بازی می کنیم! من هم نیشم باز شد اما نصفه و نیمه چون همچینم به حرفش اطمینان نداشتم. توی پرانتز بگم که دیروز اتفاقی یه سخنرانی راجع به روابط زن و مرد ها گوش داده بودم که توش تاکید داشت که آقایون به اعتماد شما شدیدا نیاز دارن و باید حس کنن شما تمام و کمال قبولشون دارین. به خاطر همین کلی با خودم کلنجار رفتم که ازش بپرسم از کدوم منبع این خبر رو رد می کنه یا بذارم فکر کنه به حرفش کاملا مطمینم. در نهایت هم ازش پرسیدم و گفت: همینجوری گفتم، آخه نمی تونن که تعطیلش کنن!!! حالا با این اوصاف موندم چجوری چشم بسته باید به حرف مردا اعتماد کرد؟!!!!


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد